- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه قـصۀ کربوبلا را دخـتری تغـیـیر داد کاخها ویرانه شد، ویرانهاش شد بارگاه چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه دختر این قوم تکلیف حجابش روشن است چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه دخـتـر اِنّـا فَـتَـحـنا اشک میریـزد ولی گریههای او ندارد رنگ زاری هیچگاه بر سرش میریخت خاک از بامها، میسوختند دخترانِ زنده در گور عرب از این گناه بین طوفان، غنچه و گل سر در آغوش هماند او به زینب یا که زینب میبَرَد بر او پناه تا شود زهرا، فقط یک کارِ باقی مانده داشت شانه زد بر زلف آشفـته شده در قـتلگاه چون زبانش بند میآمد خجالت میکشید با سرِ بابا سخـن میگـفت، اما با نـگـاه آه بابا! پا به پایت سوختم، خوردم زمین رنگ گیسویم دلیل و زخـم پهلویم گواه مـاند داغِ نـالـۀ من بر دل دشمن، فـقـط خیزران وقتی که خوردی زیر لب میگفتم آه جنگ پایان یافت بعد از تو چهل منزل ولی عمه میجنگید با دستان بسته، بیسلاح اربعین من نیستم از او سراغم را نگیر این امانت دار را شرمندهتر از این مخواه بعد از این هرجا که رفتی با تو میآیم پدر پای من زخمیست اما روبهراهم روبهراه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
نزول کـردهای، ای آیـههای روشن من خوش آمدی به خرابه؛ بهـار گلشن من بـنـفـشــه زار تـنـم آمــده بـه اسـتـقـبـال هزار و نهصد و پنجاه زخم بر تن من تـو بـارگـاه تـنـت آسـمـان پـنـجـم شـد! بیا که سر بگـذاری به خـاک دامن من هماره تـولـیت گـیـسـوی تو بـا من بود شدند باد و سـنـان و شـراب دشـمن من به بوریای تو تا حشر غبطه خواهم خورد دوبـاره دسـت بـیـنـداز دور گـردن من همیشه صوت تو، آویز گوش های من است اگر چه پنجۀ غارت، شده است رهزن من ز ضرب سیلی دشمن فقـط همین گویم بلندتـر شـده حـالا صـدای شـیــون مـن مرا به قـصـد فـدک میزدنـد قـنـفـذهـا شبیه فاطمه بوده است جان سپردن من خرابه نه، حرم من رواق علقـمه است که عرش شانۀ ساقی شده است مدفن من
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
ﺷـﻜـﻮﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﺧـﺘـﺮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﺳﺮﯼ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﻫـﻔﺖ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻟـﺶ ﻏـﻨﭽﻪ میﺯﺩ ﻭﻟﯽ ﮔﻞ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻗﻠﺒﯽ ﻣﻬـﺮﺑﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﻣـﯿـﺎﻥ ﻫـﻖ ﻫـﻖ ﻭ ﻻﻻﯾـﯽ ﻭ ﺍﺷـﮏ ﺩﻭ ﺗﺎ ﭼﺸﻢ ﺳﯿﺎﻩ ﺭﻭﺿﻪ ﺧﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺖ زبـان بـسـته اگر چه در قـفـس بود کـبـوتـر بـود، حـسّ آسـمـان داشت ﻧـﻪ ﯾـﺎﺭ ﻭ ﯾـﺎﻭﺭﯼ، ﻧـﻪ ﻫـﻢ ﺯﺑـﺎﻧـﯽ ﻧﻪ ﻫـﻢ ﺑـﺎﺯﯼ ﻣـﯿﺎﻥ ﻛـﻮﺩﻛﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﺳـﺮ ﺑــﺎﺯﺍﺭ ﺷــﺎﻡ ﻭ ﻛـﻮﭼـﻪﻫـﺎﯾـﺶ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺳﯿﻠﯽ ﻧﻪ ﺍﺯ ﻃﻌﻨﻪ ﺍﻣﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ دقیقاً " مثل ﺯﻫـﺮﺍ ".... ﺭﺍﻩ میﺭﻓﺖ ﺳﻪ ﺳﺎﻟﺶ ﺑﻮﺩ ﺩﺭﺩ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﻛﻪ ﻟﺐ ﺯ ﻟﺐ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺩﻕ ﻛﺮﺩ ﺯ ﺑﺲ ﻟﺐ ﺟﺎﯼ ﭼﻮﺏ ﺧﯿﺰﺭﺍﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﺗـﻨﯽ ﺗُـﺮﺩ ﻭ ﺷـﻜـﺴـﺘﻪ ﻣﺜـﻞ ﺷـﯿـﺸـﻪ ﻛﻪ ﯾﻚ ﺧﻂ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻧﺶ ﺍﺭﻏﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﺑـﻨـﻔﺶ ﻭ ﺯﺭﺩ، ﻧﯿـﻠﯽ، ﺍﺭﻏـﻮﺍﻧﯽ .... ﺧﺮﺍﺑﻪ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻛﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﺯﻥ ﻏـﺴـﺎﻟﻪ ﺭﻭﯾﺶ ﺁﺏ مـیﺭﯾﺨـﺖ ﻭ ﺁﯾـﻪ ﺁﯾـﻪ ﻛـﻮﺛـﺮ ﺑـﺮ ﺯﺑـﺎﻥ ﺩﺍﺷـﺖ
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
بیت الغـزل هر غـزل ناب رقـیه است خورشید علیاصغر و مهتاب رقیه است «نزدیکترین راه به الله حسین است» نزدیکتـرین راه به ارباب رقیه است در بــاب بــرآوردن انــواع حـــوائــج یک باب خدا دارد و آن باب رقیه است در زاویۀ عـرش خدا قاب بزرگی ست نامی که شده زینت این قاب رقیه است در خلـوت خود معـتکـفـند اهل محبّت در مسجد این طایفه محراب رقیه است دردانـۀ اربـاب که با دست ابا الـفـضل از چشمۀ کوثر شده سیراب رقیه است حـاجـت طـلـبـیـدنـد از او عـالـم و آدم زیرا که فقط مهر جهان تاب رقیه است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
کنارِ زخمهایت زخمِ من انگار چیزی نیست به جانِ چشمِ تو این چشمهای تار چیزی نیست ندارم آب؛ وقت شستشویت اشکهایم هست ولی پیشِ سرت انگار این رگبار چیزی نیست نپرس اینقدر، از من نیمۀ تاریکِ ماهم چیست؟! خسوفم را تماشا کن؛ نکن اصرار، چیزی نیست نخواه از دخترت تا روسری بردارد از مویش که زیرِ سایۀ این چادرِ گلدار چیزی نیست نبین بر گونهام حکّاکیِ ذکرِ عـقیقـت را به دستِ ساربان یک شب شدم بیدار، چیزی نیست نپرس از گوشواره، از النگو، از گلوبندم فقط یک چند باری رفتهام بازار، چیزی نیست به هرکس خیمۀ سوغات را میگشت میگفتم ببین گوشِ مرا؛ دست از سرم بردار؛ چیزی نیست گلِ سرخِ بدون ساقه در گلدانِ سرنیزه! نبین پای مرا؛ این زخمهای خار چیزی نیست
: امتیاز
|
مناجات با صاحب الزمان و مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
حــالـم بــدون تـو تــمـاشــایـی نـدارد جز تو کسی در قلب من جایی نـدارد دست خدا! دستی بگیر از رعیت خود از رعـیـتی کـه جـز تو آقـایـی نـدارد امشب دلم تنگ است و غم بسیار دارم امشب که هـستم دعـوت باب الحوائج دم میزنـم از سـاحـت بـاب الحـوائـج زانـو زدم در محـفـلش قـیـمت گـرفتم انـسـیـه، حُسنـا، هانـیـه، حورا رقـیـه آئـیـنـه دار حــضـرت زهـــرا رقــیـه نـامش شـبـیــه نـام زهرا گـریـه دارد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
اصلا رقـیه جـنـس غمش فرق میکند حـتی کـتـیـبـه و عـلـمـش فـرق میکند دردانهای که روی ضریحش عروسک است با اهـل بیت هم حـرمـش فـرق میکند در بارگـاه او که زند طعـنه بر بهشت دربـان و خـادم و خـدمش فرق میکند دریای اهل بیت پر از دُرّ و گوهر است امـا حـسـیـن دُرِّ یـمـش فـرق مـیکـنـد بـاب الحـوائجـیست که اندر مـقـام او فـرمـودهانـد او کـرمـش فـرق میکـنـد غمخانهای که گشته به پا در عزای او بـانی مـجـد و محـتـرمش فـرق میکند هرگز عجیب نیست که حیران شود مسیح بـیـند که با مـسـیح دمـش فـرق میکند با فـاطـمه مقـایـسه شد بـین روضـهها اما سه سـالـه قـد خـمـش فـرق میکـند زهراست کـوه صبـر ولیکن رقـیهاش کم طاقت است، سن کمش فرق میکند دقت بکن به گونۀ خود وقت روضهاش حس میکنی که اشک نمش فرق میکند شد پاره گوش او و عـدو گفت حرمله این گـوشواره هر گرمش فرق میکند روی سه ساله، دست عدو، آه بگذریم اصلا رقـیه جنس غـمش فـرق میکند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
فارغ از خود کی کند ساز پریـشانی مرا بس بود جمعـیتم کز خویش میدانی مرا در بساط وصل، چشم و لب ندارند اختلاف گـر بـگـریـانی دلـم را یا بـخـنـدانی مـرا خیزران از حرمتم برخاست اما بد نشست کاش ای بابا نـمیبـردی به مهـمانی مرا چند شب بیبوسه خوابیدم دهانم تلـخ شد نیستی دخـتر مـرنج از من نمیدانی مرا دخـتــران شـام مـیگـردنـد هـمـراه پــدر کاش میشد تا تو هم با خود بگردانی مرا دخترت نازکتر از گل هیچ گه نشنیده بود گوش من چون چشم شد اسباب حیرانی مرا تخت و بختی داشتم از سلطنت در ملک خویش کاش میشد باز بر زانـوت بنـشانی مرا انتظاری مانـده روی گـونهای پـژمردهام میتوان برداشت با بوسی به آسانی مرا شبنم صبحم، خیالم، خاطـرم، شوقم، دلم ارتباطی نیست هرگز با گرانجانی مرا چشم تو هستم، ز غیر من بیا بگـذر پدر چـشمپـوشی کن کـفـن باید بپـوشانی مرا
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
دنیا برای درک مقـامش محـقـر است او بـارگـاه جـلـوه آیـات کــوثـر اسـت مـریـمتـرین کـنـیز خـدا در خـرابـهها گریان ذبح تشنۀ خود مثل هاجر است ممسوس ذات حضرت پروردگار شد مستغـرق صفات جمالی این سر است با مـد آه او هـمــه مـعــراج مـیرونـد سیر و سلوک فاطمهها، اشک محور است سیلی که خورد نرگس چشمش شهید شد اما هنوز چـشم ترش نـاز پـرور است چشم و چراغ قافـله گم شد میان دشت شرح مصیـبتـش چقدر زجرآور است عمه بنفشههای تنش را شمرد و گفت با لالـههـای پیـکـر بـابـا بـرابـر است بابا که گوشوارۀ عـرشی فاطمه است گریان گـوشـوارۀ خـونین دخـتر است بـانی قـتـل حـوریـه، بــازار شـام شـد بانی قـتل حوریه، چوب ستمگر است حـتـی برای دفـن تـنـش بـوریـا نـبـود تـشیـیع پیکـرش ز پدر بیریا تر است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
بابا پناهـگـاه جـهـان گـسـترت کجاست تـنهـا به شـام آمدهای لشکـرت کجاست مـشـتاق دسـتـبـوسـی بـاب الـحـوائـجـم عـبـاس، آن بـرادر نـام آورت کجاست دیـدم بـه کـربـلا بـدنت پـاره پـاره بـود نالان ز پا فتادم و گـفـتم سرت کجاست امشب ولی به عکس شده صحنه وصال بینم سرت میان طبق، پیکرت کجاست ای قـائـم الـصلـوة بـبـین صبـح میدمـد وقت اذان رسیده علی اکـبرت کجاست مشکن دل رباب که او دل شکسته است بشکن سکوت را و بگو اصغرت کجاست روی کـبـود شاهد مـظـلـومی من است ای کان عـدل محکـمه داورت کجاست از در مران «کلامی» هجران کشیده را ما را پـناهگـاه بغـیـر از درت کجاست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
آمدم ویران کنم این کاخها را بر سرش شام را میکوبم این شامِ بلا را بر سرش من به زیرِ پای زینب میکـشانم شام را مثل این خـاکِ خـرابه میتکـانم شام را شعله دیدم لیک از عشق تو تب کردم خودم مردمان نانـجـیـبش را ادب کردم خودم سِـیـرِ معـراجـی جـمالی را جلالی آمدم تا در آغـوشت کشم با دست خـالی آمدم رأس نی دیدم سرت را زخمِ رویم خشک شد مثل خشکیِ گـلویِ تو گـلویم خشک شد چند شب بیبوسه خوابیدم دهانم تلخ شد زجر زد روی لـبم شیرین زبانم تلخ شد عـمـهام میگـفـت با او راه میآیـد نـزن نالـهاش خامـوش شد کـوتاه میآید نـزن بچه است از داد میترسد نزن اما زدند دختر از فـریاد میتـرسد نـزن اما زدند فرش راهت میشود این موی درهَم ریخته بوسه میگیرم زِ تو ای روی درهَم ریخته عمه جان حس میکنم مژگان بابا کم شده خیـزران ای داد یک دندان بابا کـم شده
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
مِنَّت ویرانهاش را خِیلِ مُژگان میکِشند گنجها را غالباً شاهان به ویران میکِشند زحـمتِ زائرِ نـوازیهایِ او را از قدیم جبرئیل و آدم و نوح و سلیمان میکِشند او شبیهِ زینب و فرمان پذیرش عالم است بارِ او را آسـمـانیها به قـرآن میکِـشند در خـرابه ماند اما کاخ را ویـرانه کرد اَمرِ او را آفتاب و باد و طوفان میکِشند گریه را از فاطمه آموخت تا زهرا شود از دو چشمانش خجالت اَبر و باران میکِشند آنکه دختر دارد این را زودتر حس میکند دخـتران نازِ پدر را با پدرجان میکِشند پایِ او عـادت ندارد بر زمین باشد اگر عمهها جایِ عمو او را به دامان میکِشند موقعِ خوابش فرشتههای غـمگینی فقـط بالِشان را رویِ تاول های سوزان میکِشند عمههایش نیمهشب وقتی که خوابش میبَرد یک به یک از پایِ او خارِ مغیلان میکِشند دیگر از بازی بدش میآید از وقتی که دید چادرش را هر طرف با دستِ طفلان میکِشند با طنابی که به دستش داشت مشکل میرود با طنابی که به گردن داشت آسان میکِشند سنگ بود و چنگ بود و شعله اما هیچ یک طفـل را دنبـالِ بابا نـیـزهداران میکِشند گفت دیگر عمه دندان های شیریام نماند وای با سیلی چرا در شام دندان میکِشند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
آسمان ابری شد آخر پا به پای صورتم آفـتابی نیست بعـد از تو هـوای صورتم شد سپید از داغ و برعکس مصیبت دیدهها رخت نو پوشیده مویم در عزای صورتم از دو چشم خود فرات و دجله آخر ساختم تا کمی لب تر کنی در کربلای صورتم بسکه دنبال سرت افـتان و خـیزان آمدم مانده روی خاک صحرا رد پای صورتم با عمو حرفی نزن از بسکه سیلی خوردهام مانده روی دست های زجر جای صورتم مردم از دلتنگی ات بابا مرا محکم ببوس بوسه با اینکه ضرر دارد برای صورتم صورت زخمی اگرکه باب میل بوسه نیست گیسوانم را نوازش کن به جای صورتم آه بگـذارم پـدر این بار با این وضعـیت دست هایی که نداری را کجای صورتم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
ماهِ بعد از چارده یک روزهاش هم کامل است گاه طفلی در زمان کودکی اش عاقل است میرسد وقتی که تا ترقوه جان، بین عرب گـفـتن یک یا رقیه راه حل مشکل است در عرب با اینکه نامت شد رقیه، آخرش پیش بابایت نشان دادی که جان ناقابل است گاه میمیرد کسی در لفظ از دوری یار گاه مانند تو هم میگوید و هم عامل است ذکر تو زیر زبانم هست و تربت در کَفم آب وقتی هست در واقع تیمم باطل است هم که بابا را به یک لبخند جان تازهای هم برایش بوسۀ از راه دورت قاتل است تا بگیرد بوسه خم شد نیزه سوی گونهات قبله از آن روز نزد اهل معنا مایل است شد دخـیل دامنت دستم که کـشتی نجات هرکجایی که توقف کرد آن جا ساحل است گوش پـاره جای خود، اما دلیل گـریهام از شـنـیدن های الفاظی شبیه سائل است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
یقیناً دارد از مولا و از زهرا نشان این طفل که میآید به دست بسته و قد کمان این طفل اگر مادربزرگش را چهل تن میزدند آن روز چهل منزل کتک خوردهست از یک کاروان این طفل محک خوردهست با هرسنگ بین راه صبر او که پس دادهست مثل عمۀ خود امتحان این طفل نبین سر میگذارد روی خاک سرد ویرانه که جایش بوده در آغوش بابا یک زمان این طفل نمیدانم چه رخ داده ست بین راه که حالا قدش طعنه زده بر قامت پیرزنان این طفل نبین حالا به این لکنت زبانش شهر میخندد که بوده روزگاری دختری شیرین زبان این طفل دو پای خالی از خلخال دارد، در عوض حالا دلی پُر دارد از دست سنان و ساربان این طفل
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
دسـتی به چـشم های ترم خـورد بیهوا سر نیزهای به بال و پرم خورد بیهوا از جانب یـهـود بـبـین پـارههای سـنگ از چـند زاویـه به سـرم خـورد بیهـوا بابا هنوز خون تو بر نعـل اسب هاست این مُهـر سرخ بر کـمرم خورد بیهوا پهلـوی من شکـسته شد و عمه پـیر شد بسکه لـگـد به اهل حـرم خـورد بیهوا وقتی که خیزران به لب خشک تو نشست انـگـار تـیـر بر جـگـرم خـورد بیهـوا عمه گرفته چشم مرا، فکر کرده است! بابا به تـشت زر نـظـرم خـورد بیهوا قصد زدن نداشت، فقط ناز کرده است! مردی که چکمهاش به سرم خورد بیهوا
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
بـایـد کـه شـرح داد خـرابـات طـور را پای تو ریخـت زمـزم اشک طهـور را باید که شست زلف تو را با گلاب ناب چون راهبی که درک نموده حضور را از بس که باد پـنجـه زده بین زلـف تو بـایـد کـه بـاز کــرد گـرههـای کـور را پـاهـایم آبـلـه زده بابا، عـمو کجـاست؟ بـایـد عــمــو ادب بـکــنــد راه دور را انـبان به دوش، خانۀ ما هم سری زدی سـهـم خـرابـه کـردهای آیــات نــور را همراه اشک، سورۀ کـوثر بخوان پـدر بابا بخـوان برای همه، این سـطـور را حـوریـه را کـنـیـزی مـنـزل نـمی بـرند در بین طشت زمزمه کن«یا غیور» را از روی نیزه زمزمه کن «ان یکاد» را دیـدی به دور قـافـله چـشمان شور را؟ نــفــریـن کـنـم بـانـی بــزم شــراب را طشت طلا و بـوسـۀ چـوب جـسور را جـان میدهـم بـیا و مرا تا نـجـف بـبـر تا که دوبـاره حـس بکـنم آن غـرور را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
یه باغـچه گُل با سـاقۀ شـکـسته خــرابــه و مـخــدرات خـســتـه نیـسـتی شده کُـنج خـرابه خـانهم دخـتـرا مـیزنـن زخــم زبــانــم چـقـدر صدا زدم؛ بـابـا کجـایی؟ سخته تو صحرا گم شدن خدایی قـصّـۀ غــصّـههـام نــداره آخـر حـق بـده تـاره چـشـم دائـمـاً تـر سیلی زدن به صـورت مـنی که تو شـهـرمون بهـم میگـن ملیکه بـرمـیدارم فـاصـلـمـونـو تـا تو بـایـد بـبـیـنـی حـال خـواهـراتـو محاسنت رو کی به خون کشانده؟ خاک یـتـیـمی رو سرم نـشانده؟ بـریم یه جـایـی که گِـلـه نبـاشـه بـین مـن و تـو فـاصـلـه نـبـاشـه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
ای وای اگر مـوی سـرت سوخته باشد در آتـش خـیـمه جـگـرت سوخـته باشد سخت است که فـریاد زنی در دل آتش چون حـنجـرۀ نوحه گرت سوخـته باشد بیهـوده شود کـوشـش پـرواز و پـریدن از ناقـه اگر بـال و پـرت سوخـته باشد چون شاخۀ خشکی که به هر ضربه میفتی مخصوصاً اگر برگ و برت سوخته باشد آتش که بیفـتد به سر و روی تو از بام انگار جهـان در نـظـرت سوخـته باشد تاریک شود شام غمت تیـره تر از شام وقتی روی نیـزه قـمـرت سوخـته باشد با حرمـله سخـت است صدا کردن بابا با سیـلی اگر چـشم تـرت سوخـته باشد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
آمـدی جـانم به قـربـان شـمـا بابای من مـهـربانِ ساکـن بر نـیـزهها بـابـای من جای تو آغوش من باشد نه در طشت طلا من بدم میآیـد از طشت طلا بابای من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
نمانده ذرّهای حتی به جسم خسته جان اصلاً نه ماند از شدت لکنت مرا شرح بیان اصلاً بیا عمه کمک کن رأس بابا را بده دستم نمانده در تن رنجور و بیمارم توان اصلاً شباهـت های بسیاری میـان ما دوتا باشد نباشد در شمردن های این غم ها زمان اصلاً شکسته مثل بازویم پدرجان بین ابرویت ندارد هیچ درمانی گمانم این و آن اصلاً الهی بشکند دستش نه لب مانده نه دندانی برای مردم کافر دگر قرآن نخوان اصلاً بمیرم من بمیرم من بمیرم من چه حلقومی تنت که جای خود رأست نبوده در امان اصلاً بغل میگیرمت محکم تو را ای بهتر از جانم تو را هرگز نخواهم داد دست دیگران اصلاً
: امتیاز
|